آیا تا به حال به این سوال فکر کردهاید که چه عامل یا عواملی باعث میشود که عدهای معتاد شوند، گروهی به دزدی روی بیاورند و گروهی با هرزهنگاری در اینترنت به دنبال کسب لذت و منافع شخصی باشند؟ چطور میشود که از دو کودکی که کنار هم بزرگ میشوند، یکی به دانشگاه میرود و یکی به زندان؟ اصلاً چه عاملی باعث میشود که فرد به اجتماع پشت پا بزند و علیه آن طغیان کند؟ آیا پای ژنها در میان است یا در مغز این فرد خبرهایی هست که او را به سمت انحرافات اجتماعی سوق میدهد؟ نقش جامعه در این میان چقدر است؟
رابطه ژنی خاص و افزایش احتمال بزهکاری
از دیرباز تاکنون نقش عوامل زیستشناختی از جمله شکل اندامها، وضعیت کروموزومی و ژنتیکی فرد و… در بروز ناهنجاریهای اجتماعی مورد توجه قرار داشته و نظریات فراوانی نیز در این زمینه وجود دارد که نشان میدهند عوامل زیست شناختی میتواند به کاهش یا افزایش ناهنجاریهای اجتماعی در یک جامعه کمک کند. در طی چند دهه اخیر و با توجه به گسترش فناوریهای جدید و دقیق در حوزه زیستشناسی بررسیهای فراوانی در زمینه نقش ژنتیک در بروز ناهنجاریهای اجتماعی انجام شده است که نتایج آن در بعضی موارد حاکی از وجود رابطه مستقیم میان وجود یک سری ژن خاص در مجموعه ژنتیکی انسان و افزایش احتمال بزهکاری است. البته بعضی متخصصان نیز بر این باورند که ژنتیک نه به صورت مستقیم بلکه به صورت غیرمستقیم میتواند باعث افزایش ناهنجاریهای اجتماعی شود. این دانشمندان، از جمله سزار لومبروزو؛ پزشك و جرمشناس ايتاليايي معتقدند زمینه ژنتیکی باعث میشود که تعادل جسمانی یا روانی فرد به هم خورده و به سمت بزهکاری و انحرافات اجتماعی گرایش پیدا کند. لومبروزو حتی در این نظریه تا آنجا پیش رفت که در کتاب خود با عنوان «انسان جنایتکار» ویژگیهای جسمی را عامل موثر بر بزهکاری دانست.
دکتر اسماعیل قربانی، جامعهشناس در مقالهای تحت عنوان «واکاوی دیدگاههای جامعه شناختی انحرافات اجتماعی» به نظریه شلدون در زمینه رویکردهای زیستشناختی اشاره میکند و مینویسد: «شلدون هر چند میان بدن و روان قائل به رابطه علت و معلولی نیست، ارتباط قطعی میان چگونگی ساختمان بدن و رفتار آدمی را غیر قابل تردید میداند. به عبارت دیگر به عوامل زیستی وارثی در تشکیل و تمدن شخصیت اهمیت فراوان میدهد و برای شناخت رفتار آدمی، آگاهی از آن عوامل را ضروری میداند.» شلدون در بررسیهایش شکل بدنی افراد را به سه دسته مختلف تقسیم و اعلام کرد که بعضی افراد با ساختار بدنی خاص بیش از سایرین به بزه و کجرفتاری گرایش پیدا میکنند در حالیکه مطالعات بعدی نشان داد که طبقه اجتماعی افراد که باعث میشود شکل کار افراد کند یا تغذیه آنها را تحت تاثیر قرار دهد، میتواند روی ساختار بدنیشان نیز تاثیر داشته باشد. به عنوان مثال افرادی که ساختار بدنی عضلانی دارند از نظر شلودن بیشتر به بزه تمایل پیدا میکنند در حالیکه طبقات کم درآمد به دلیل کار دائمی و سخت ممکن است چنین ساختار بدنی داشته باشند. علاوهبر این شلدون به این مسئله توجه نداشت که ورود به بعضی گروههای کج رو نیز مستلزم داشتن ساختار بدنی خاصی است و اگر فرد آن ساختار را نداشته باشد اساساً نمیتواند وارد گروه شود. این موارد و سایر فاکتورها از جمله اینکه شلدون تنها روی زندانیان و نه افراد عادی بررسی کرده بود باعث شد که بعدها نظریه او از نظر علمی قابل قبول نباشد.
وقتی «روان» عامل بزهکاری است
در طی دویست سال گذشته و حتی قبلتر از آن کسانی بودهاند که عامل ایجاد انحرافات اجتماعی را در عوامل روانشناختی جستوجو میکردند از جمله عواملی نظیر سطح هوش یا نوع شخصیت افراد. این دسته از متخصصان اعتقاد دارند که اگر قرار است پی به علت بروز انحرافان اجتماعی ببریم باید شرایط فردی را در تقابل با گروه و تاثیر گروههای اجتماعی را بر یک فرد مورد مطالعه قرار دهیم تا ببینیم عوامل فردی مثل خشم و عصبانیت، حسادت، استرس و اضطراب، هیجانخواهی و لذتجویی و… تا چه اندازه میتواند بر تمایل یا گرایش افراد به کجروی تاثیر داشته باشد. زیگموند فروید، روانکاو مشهور، از مدافعان این نظریه بود و معتقد است: «تمایلات غریزی وقتی قدرتمند هستند و فرد نمیتواند آنها را تعدیل کند، ضعفی که «من» فرد دارد و مستقل نبودن و بالغ نشدن «فرامن» میتواند باعث شود که لذت بر واقعیت غلبه کند.» بنابراین انحراف اجتماعی از نظر فروید نتیجه ناتوانی فرد در تعدیل کردن غریزههای سرکشی است که در درونش وجود دارد. با این حال نظریاتی مانند نظریه فروید در بررسی انحرافات اجتماعی خالی از اشکال نبود چراکه از یک طرف امکان آزمایش و ارزیابی وجود نداشت و از طرف دیگر بسیاری از این انحرافات کاملاً آگاهانه و خودآگاه اتفاق میافتد و نمیشد آنها را نتیجه تعارضاتی دانست که در ناخودآگاه فرد در جریان است.
سهم جامعه در بروز انحرافات اجتماعی
یکی دیگر از رویکردهایی که برای بررسی و ریشهیابی انحرافات اجتماعی طی دهههای اخیر مورد توجه قرار گرفته، رویکردهای جامعهشناختی است که از زوایای گوناگون به بررسی این مسئله میپردازد. مدافعان این نظریهها برای اینکه بدانند انحرافات اجتماعی از کجا سرچشمه میگیرد و چطور میتوان آنها را مهار کرد توجه خود را روی ساختارها، گروهها و فرایندهای اجتماعی متمرکز میکنند. یکی از نظریات مشهوری که در این زمینه وجود دارد، نظریهای به نام تئوری فشار است که از سوی جامعهشناس مشهور، رابرت اگنیو ارائه شده است. او در این نظریه به این سوال پاسخ میدهد که چرا افرادی که در جامعه تحت استرس و فشار قرار دارند، بیش از دیگران دچار بزه میشوند و احتمال ارتکاب جرم از سوی این گروه بالاتر از سایرین است. دکتر قربانی در این زمینه مینویسد: «در سطح فردی، اگنیو یک نظریه فشار کلی مطرح کرده است که توجه خود را به روابط منفی با دیگران متمرکز کرده است. وی استدلال نمود این روابط منفی، هیجانهای منفی را در شخص بوجود آورده و سپس هیجانهای منفی جرم را بوجود میآورند. این یک نظریه کلی جرم است، ولی اگنیو بویژه آن را برای تبیین این مسئله که چرا جوانان در بزهکاری و مصرف مواد مخدر درگیر میشوند، بکار برده است».
حال این سوال پیش میآید که روابط منفی چه نوع روابطی هستند؛ اگنیو در تعریف این روابط میگوید: «روابط منفی، روابطی هستند که در آنها افراد دیگر، شخصی را از رسیدن به یک هدف با ارزش باز میدارند یا چیز با ارزشی را از او میستانند یا چیز ناخوشایند و ناخواسته را بر شخص تحمیل میکنند.» به گفته اگنیو سه منشاء کلی فشار در جوامع وجود دارد که شامل ناکامی در دستیابی به اهداف با ارزش از نظر اجتماع، حذف وقایع باارزش از نظر اجتماعی مثل مرگ نزدیکان، طلاق والدین و… و تجربه وقایع منفی از نظر ارزشهای اجتماعی مانند قرار گرفتن در معرض تجاوز جنسی در دوران کودکی است.
تراوس هیرشی، یکی دیگر از متخصصانی است که در زمینه علل اجتماعی بزهکاری مطالعات فراوانی انجام داده است. او معتقد است اگر در جامعه شاهد بروز یک سری کجرویها هستیم علتش شکست پیوندهایی است که میان فرد و جامعه وجود دارد. هیرشی یکی از مهمترین نظریهپردازان در زمینه کنترل اجتماعی است و میگوید: «چهار عنصر کلی وابستگی (اهمیتی که فرد برای هنجارهای اجتماعی و انتظارات جامعه از خود قایل است)، تعهد (متعهد بودن به صرف وقت جهت انجام کارهای مرسوم مثل تحصیل یا یافتن شغل)، مشغولیت (که باعث محدود بودن زمان و توان فرد برای بیکاری و ولگردی میشود) و اعتقاد، باعث میشود که فرد نسبت به جامعه احساس پیوند کرده و همین مسئله او را از دست زدن به یک سری انحرافها باز خواهد داشت».
از سوی دیگر نظریههایی نیز در بررسی نقش عوامل اجتماعی در بروز انحرافات وجود دارد که بر پایه تضاد شکل گرفتهاند. نظریهپردازانی که در این زمینه فعالیت میکنند، بروز انحرافات اجتماعی را ناشی از اختلافات طبقاتی، نظامهای تولید، روابط مالکیت در جامعه و … میدانند و به طور کلی معتقد هستند که این ساختارهای اجتماعی و اقتصادی یک جامعه است که میتواند فردی را به سوی بزهکاری و کجروی سوق دهد و توزیع نابرابر قدرت و ثروت عامل مهمی در بروز این انحرافات است.